الان در حال خوردن آش رشته بودم و به ذهنم خطور کرد چند خطی درباره اش بنویسم.
[آش رشته از معروفترین آشهای ایرانی است. این آش را غالباً با کشک و گاهی با سرکه و حتی ترشی میخورند. بسته به عادتهای خانوادگی از این غذا به عنوان پیش غذا یا غذای اصلی استفاده میشود. همچنین گاهی در مهمانیها در فصل زمستان و یا در مراسم افطار مسلمانان در ماه رمضان از آش رشته به عنوان پیش غذا استفاده میشود.] / ویکی پدیا
معمولا با کشک زیاد و پیاز صرف می کنم. بعد از چلوکباب بهترین غذای کره زمین هست برام.
خاطرات زیادی با این غذای اصیل ایرانی دارم و همینجا درود میفرستم بر کسی که این غذا رو در گذشته اختراع کرد. البته احتمالا یه اختراع جمعی ه و به مرور زمان و طی گذشت سالها به صورت تجربی به این شکل الان دراومده. به هرحال درود و رحمت بر تمام کسانی که به هر نحو در تولیدش نقش داشتند.
حالا که صحبت از آش رشته شد یه خاطره جالب براتون تعریف کنم:
12 سال پیش، من بودم و محمّدرضا و پدرام، دو دوستی که هنوز هم با هم رفت و آمد داریم. نزدیک منزل محمّدرضا اینا، سر کوچشون، که میشد خیابون استخر تهرانپارس، یه مغازه آش رشته ای بود به نام آش رشته هوشنگ تهرانی. ما هروقت میرفتیم خونه ممرضا اینا، اکثر اوقات پدرام هم بود، سه تایی پولامون رو میذاشتیم رو هم (معمولا دم غروب) میرفتیم هوشنگ تهرونی. هوشنگ تهرونی تو حیاط خونه اش میز و صندلی چیده بود و مثل خونه باغ شده بود و هرکسی میخواست میتونست آشی رو که می خرید همونجا صرف کنه. ما هم سه تایی همیشه همونجا میشستیم آش میخوردیم. یادش بخیر. ممرضا هم همیشه میرفت یه تیکه نون بربری می خرید میاورد تا با آش بخوریم حال کنیم. توی فضای باز، کنار گل و باغچه، صدای جیرجیرک ها، نسیم خنک، زیر نور ماه، رفقای خوب، آش رشته داغ. چه حالی میداد.