چگونه میتواند انسان، خویشتن راستین و متعال خویش را بپرورد و طرح الهی خلقت خویش را که در تقدیر وجودی او و امکانات اعجازآسای فطرت اوست، در خود تحقق بخشد؟
وانگهی چگونه میتواند خود را در برابر این هجوم بیامان «ضدانسانها» که از چهارسو، وی را در زیر ضربههای پنهان و آشکارشان گرفتهاند و هرچه میگذرد قویتر و بیشتر و زبردستتر میشوند و انسان هرچه بالاتر میرود، خطر سقوطش بیشتر میشود، حفظ کند؟ خودِ انسانی خود را از یاد نبرد؟گم نکند؟ ماهیتش دگرگون نشود؟ و خطر امروز بشریت، سیل و طاعون و قحطی و آبله نیست؛ خطر مرگ نفوس بیشمار نیست، خطر امروز بشریت، خطر «بشریت» است! تغییر ذات و نوعیت متعالی انسان است. انسانیت در معرض شیء شدن است؛ نیست شدن است،
نه انسانها! انسانیت [در] خطر مرگ نفس است، نه نفوس!
و بالاخره چگونه میتواند این از خود بیگانه، جنزدهی پول و زور و ماشین و شرک و وهم طبقه و نژاد و استبداد و نظام و زندگی؛ این گرگشده یا روباه، یا موش، یا میش؛ این مسخشده در دنیا یا آخرت، این - بههرحال و بههرشکل – از انسان بهدر شده، و با آن پاک غریبه شده، خود را باز کشف کند؛ به خویشتن فطری خویش بازگردد؛ «خود شود»؟
میخواهم بگویم با توحید! اما دامنهی بیانتها، سنگینی بار معنا و شگفتیهای شگفتی که در این کلمه هست - کلمهای که بهاندازهی تمامی وجود؛ سنگین، غنی و سرمایهدار است – کلمات را از بار کشیدن وی عاجز میکند و زبان حقیرتر از آن است که - بیآنکه آن را ناقص، سطحی و سخت فقیر سازد – بتواند از آن سخن گوید.
"اسلام شناسی/ دکتر علی شریعتی"