از بند و زنجیرش چه غم آنکس که عیاری کند
حافظ
گـذشـتـن از پوسته دین و رسیدن به لبّ و لبابِ مکتب انبیا، در گرو معرفت والاتر و جان پاکتر و عشق برتر به (هستى آفرین) است.
در مکتب وحى، آنچه بیشترین و بالاترین جایگاه ارزشى را دارد، (عشق به خدا) است. این محبّت، از مـعرفت سرچشمه مى گیرد و آن که خدا را شناخت، در او فانى مى شود و محبّت آن محبوب ازلى و ابـدى، سـلطـان اقـلیـم وجـودش مـى شـود و اوست که فرمان مى راند و عبد، عاشقانه و مشتاقانه اطاعت و امتثال مى کند.
بـعـد عـرفـانـى دیـن، دلدادگـى ویـژه اى اسـت کـه مـیان بنده و خالق پدید مى آید و نتیجه آن، (صـبـر)، (رضـا)، (تسلیم)، (شوق)، (اخلاص)، (یقین)، (اطمینان نفس)، (قرب به حق)، و این گـونـه جلوه هاى مقدس است. در سایه این تجلّى الهى است که بنده، خودى نمى بیند و جز (او) را نمى شناسد و جز (پسند) او را نمى جوید.
عـاشـورا، بـه جـز بـُعـد حـمـاسـى و ظـلم سـتـیـزى و قـیـام بـراى اقـامـه عـدل و قـسط، بعد عرفانى دارد و متعالى ترین درسهاى عرفان ناب را مى آموزد و جز در کربلا و صحنه هاى الهام گرفته از عاشورا ـ کجا مى توان تلفیق حماسه و عرفان را یافت ؟
بـرخـى از مـؤ لّفـان و مـقـتـل نـویـسـان هم که به حادثه عاشورا پرداخته اند، یا شاعرانى که عـاشـورا را بـه نـظم کشیده اند (همچون عمّان سامانى در گنجینة الاسرار) از بُعد عرفانى به ایـن حـمـاسـه نگریسته اند. پیام عرفانى عاشورا نیز، راه و رسم سلوکِ خداپسندانه و منطبق با (خط پیامبران و امامان)را بیان مى کند و خطّ بطلانى بر عرفان صوفى منشانه ودور بودن از صحنه حق و باطل و عمل به تکلیف اجتماعى است.از والاتـریـن و زلال تـریـن حـالات جـان آدمـى، عـشـق بـه کـمـال مـطـلق و مـعبود حقیقى، خداى متعال است. پیشوایان الهى این عشق را در بالاترین درجه اش داشتند. نحوه حیات و شهادتشان نیز گویاى آن است.
صاحبان چنین عشقهایى، براى خود، تعیّنى نمى بینند و پیوسته در انتظار لحظه رهایى از قفس تن و زندان خاک و پیوستن به خداوندند. چنین عشقى (فناى فى الله)را هم در پى دارد و این فنا و جذبه، سبب مى شود که جز ذاتِ احدى و جز رضاى خالق، چیزى را به حساب نیاورد و از هرچه کـه مـانـع ایـن وصـال گـردد، بـگذرد. گذشتن از همه چیز براى خدا، یکى از جلوه هاى همین عشق عرفانى به خداست. فداکردن جسم براى تعالى جان، جلوه دیگر آن است.اگر از آن حضرت، این شعر نقل شده است که :
(تَرَکْتُ الْخَلْقَ طُرّا فى هَواکا
وَ اَیْتَمْتُ العِیالَ لِکَىْ اَراکا)
در هـمـیـن معناست. مقام سلم و رضا نیز ثمره همین عشق و مجذوبیّت نسبت به آن یگانه محبوب است. بـرافـروخـتـه تـر شدن چهره امام حسین (ع) هرچه که به لحظه شهادت نزدیک مى شد، نشانه دیـگـرى از ایـن عـشـق بـریـن اسـت. یـاران آن حـضـرت نـیـز شـوق دیـدار خـدا و جـنـّت را در دل داشتند که آنگونه بى صبرانه چشم به راه عروس شهادت بودند.
یـکـى از شاعران بلند پایه، که به حادثه عاشوراى حسینى از زاویه عرفانى و عشق به خدا نـگـاه کـرده اسـت، مولانا جلال الدین بلخی است اسـت. اشعار او بـا هـمـیـن تحلیل به حماسه حسینى نظر دارد. مولانا، حـسـیـن بـن عـلى (ع) را سـرمـسـت از شراب شوق و عشق الهى مى بیند و پیاپى جام محبّت و بـلاى بـیـشـترى مى خواهد.
حماسه معراج خونین عاشقانه سالار شهیدان، حضرت ابی عبدالله امام حسین(ع) در آثار مولانا در سیاق(context) و چارچوب (framework) توحید و «سیر محبی» به سوی توحید ربوبی، معنی و مفهوم پیدا می کند. حضرت حق - جل جلاله - رب حسین است و «سلطان عشق خونین»، مربوب حضرت محبوب است.
مثنوی مولانا، کتاب «توحید» است و سیر عاشقانه به سوی حضرت حق. و کتاب دیوان کبیر کلیات شمس تبریزی مولانا «عشق نامه» اوست؛ مولانا در این دو کار بزرگ خود، به حماسه امام حسین (ع) از دید عرفانی پرداخته است.
در این نوشته به روایت مولانا از امام حسین (ع) در چهار غزل کلیات شمس و یک حکایت از مثنوی پرداخته می شود.
کلید واژه های فهم مقام منیع و بی نظیر سیدالشهدا حضرت امام حسین علیه السلام - در مثنوی و دیوان شمس عبارتند از: عشق - عاشقی - شهید - شهادت - فدایی - بلا - مرگ - پارسا - فنا - بقا - خسرو دین - خسرو غیب - وصل - دوست - پیشتازان و طلایه دار سلوک - زندان - عاشورا - کربلا - یزید / فراق - شمر - عزا - تقابل کاراکترها و صفات و خصایل.
در آثار مولانا، عموما شهید و حسین مترادف یکدیگرند و حتی می توان گفت که واژه گلگون شهید و مقام عظمای شهادت به اصطلاح فنی انصراف دارد بر شخصیت جامع و یگانه امام حسین(ع) که انسان کامل است.
از نگاه مولانا، حضرت سیدالشهدا (ع) از سوز و شوق دل الهی اش، هر لحظه طلب استعلای وجودی می کند و حضرت محبوب، آواز قبول وصال سر می دهد؛ «دل» فی حد ذاته عرش پروردگار است و او نیز همچون حسین در پی سفر و معراج به مبدا اعلی است. در غزل 230 کلیات شمس، امام حسین (ع) سنگ محک و معیار است که دل که جایگاهی است رفیع و همه اعمال و احوال و مقامات وجودی آدمی به آن بستگی دارد، به حسین تشبیه می شود، نه آنکه حسین به دل تشبیه شود. از نظر عرفا در نظام هستی خلاصه موجودات «آدمی» است و خلاصه آدمی «دل» است.[1] و تنها بیت دوم این غزل، کافی است برای بیان نهایت سرسپردگی و شیفتگی مولانا به امام حسین (ع). در مقابل چنین مرتبه متعالی، یزید و سمبل کامل جدایی و دوری از حضرت حق - جل جلاله - است.
شهیدان قافله کربلا، سمبل اعلای شهیدان تاریخند که مقامات سلوک خونین عاشقانه خود را در دشت پر بلای امتحان خونین الهی در کربلا، سرافرازانه گذراندند. آنان به ظاهر مرده اند، اما در واقع به زندگی اعلای طیبه در عالم غیب - که برتر است از عالم ظاهر - استعلا یافته اند. مولانا در اینجا شهیدان کربلا را نمونه متعالی آیه شریفه قرآن در باب شهدا برمی شمارد؛ و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا» عند ربهم یرزقون.[2]
کاروان شریف اسرای کربلا از نظر دشمن که محجوب و بعید است از سلطان وجود اسیرند، اما بر خلاف این کوردلان آنان «شاه مقام قرب دوستند؛» مقامی که بین آنان و حضرت محبوب، هیچ مانعی نیست.
از نظر عرفا، بهشت دو نوع است: عام و خاص. بهشت عام، بهشت اکل و شرب و مناکحه است که از برای بندگان عام است، اما بهشت خاص، مقام لقا و وصال و مشاهده حضرت حق تعالی است که بهشت بندگان خاص است.[3] مولانا، امام حسین و شهیدان کربلا را مقیمان بهشت وصال حضرت دوست که بهشت بندگان خاص است، معرفی می کند که قفس دنیا را شکسته و پرواز ابدی کرده اند به کوی دوست. توانگر شکوفه وصال سیدالشهدا، شهره آفاق شده و او خورشید فروزان و به ثمر نشسته محفل واصلان محبوب است. امام حسین (ع) به این مقام والا رسیده است، چون ریشه درخت وجود مبارکش، توانگر شده است از ذات اقدس الهی.
ز سوز شوق دل همی زند الا
که بوک در رسدش از جناب وصل صلا
دلست همچو حسین و فراق همچو یزید
شهیدگشته دو صد ره به دشت کرب و بلا
شهید گشته بظاهر حیات گشته به غیب
اسیر در نظر خصم و خسروی به خلا
میان جنت و فردوس وصل دوست مقیم
رهیده از تک زندان جوع و رخص و غلا
اگر نه بیخ درختش درون غیب ملیست
چرا شکوفه وصلش شکفته است ملا
خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق باش
که نفس ناطق کلی بگویدت افلا
کلیات شمس تبریزی: غزل 230
در این بیتها، حکایت دل هجران کشیده
به امام حسین تشبیه شده و فراق، چون یزید راه را بر دل بسته
است. اما اگر چه فراق دل را به شهادت میرساند، اما ثمرة اینشهادت
که به ظاهر نیستی است، حیات جاویدان است که در غیب رخ مینماید.
به دیگرسخن، لازمة حیات طیبه شهادت است و تا دل چون حسین در
بیابان کرب و بلا شهیدنشود و دست از هر آنچه مادیت است، نکشد به
وصال و بقای راستین نمیرسد. اینشهادت ظاهری معادل با حیات جاوید
است:(و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم
یرزقون)
نگرش مولوی به امام حسین (ع) نگرش عارفانه است، وی سعی می کند که منطق قیام امام حسین(ع) را منطق پروانه ای نشان دهد، که خود را به آتش می سپارد. وی منطق قیام امام حسین (ع)را از عشق نپرهیزیدن می داند. یعنی نه یکسره عارف مأبانه و عاطفی به قیام عاشورا می نگرد و نه نگرش صرفا سیاسی- اجتماعی و انقلابی دارد. بلکه او هم به ابعاد عرفانی قیام امام حسین (ع)نظردارد و هم به ابعاد حماسی، دلیری، عزت طلبی و حق جویی و شجاعت امام. از نگاه مولوی، امام حسین (ع) عاشقانه و آگاهانه شهادت با شمشیررا برای خود و یارانش و اسارت رابرای زنان و کودکانش برگزید تا ازاین رهگذر درخت دین را که می رفت از تشنگی خشک شود، آبیاری نماید.«ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی» این سخن حماسی و شکوهمند امام حسین است که رو ح دلاوری، شجاع، آزادگی و ایثار، جانبازی و پایمردی در آن موج می زند، غزل زیر بسیرا با این تلقی مولانا از ایثار عاشقانه و بلا جویانۀ امام حسین (ع) و یارانش مناسبت دارد:
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
برما نظری کن که در این شهر غریبیم
برما کَرَمی کن که در این شهر گداییم
زهدی نه درکنج مناجات نشینیم
وجدی نه که برگِردِ خرابات براییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا و آنجا نه، چه قومیم و کجاییم؟
حلّاج و شانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
تر سیدن ما چونکه از بیم بلا بود
اکنون چه ترسیم که در عین بلاییم
مارا به توسِرّی است که کس محرم آن نیست
گرسربرود سِرّتو با کس نگشاییم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
در کتاب اللهوف از امام حسین (ع) نقل می کند، که حضرتشان دربارۀ دشت کربلا فرمودند: «هذه مصارع العشاق» یعنی «این سرزمین خوابگاه و دفینه گاه عاشقان خداست.» مَصرَع، محل صرع و بیهوشی است و سخنان امام کنایه از آن است، که در این سرزمین عاشقان خدا به بیهوشی و خواب ابدی فرو می روند. خوابگاه و آرامگاه عاشقان شهید است. خوابگاهی به پهنای ابدیت که غفلت سوز و بیداری افروز است و نسلهای متوالی را صلای بیداری و ستم سوز در می دهد و به قیام و اقدام در می خواند. مولوی این نگاه را به حضرت امام حسین و قیام عاشورا دارد. نگاهی عاشقی که با سروجان در راه معشوق تلاش می کند. عاشقی که منزل آخر و خلوتگاهش گودال قتلگاه است، معادگاه او با معشوق محبوبش گودال قتلگاه است که سخت هیبتناک و طاقت سوز است. و حسین عاشقانه به این میعادگاه می شتابد، عزتمند و سر افراز. غیور و مصمم. بی اندک بیم و هراسی از خصم ددمنش و زبون.
نگاه دیگر مولوی به قیام امام حسین (ع) نگاه به یک یل پُردل و شجاع و رزمنده ای بی هراس و بی باک است، که یک تنه به سپاه خصم هجوم می برد، گویا ابدا ترس را نمی شناسد. او سراپا شجاعت است و غیرت و رشادت.پسر علی است که نشان از پدر دارد.
رقص و جولان برسر میدان کنند
رقص اندرخون خود مردان کنند
چون رهند ازدست خود، دستی زنند
چون جهند از نقص خود، رقصی کنند
مطربانشان ازدرون دف می زنند
بحرها درشور شان کف می زنند
تو نبینی، لیک، بهرگوششان
برگهابرشاخه ها هم کف زنان
تو نبینی برگها را کف زدن
گوش دل باید نه این گوش بدن
بلی نگاه دیگر مولوی به حماسه عاشورا نگرش به امام حسین(ع)، به عنوان راد مرد شجاع است، که در راه احیایی حق و دفاع از عقیده و آزمایش هیچ هراسی ندارد و این عشق به حق است که او را چنین بی باک نموده است.
محققان در باره خاصیت و خواص عشق گفته اند که یکی از آن خواص کیمیا اثر این است که عشق، عاشق را از خود به در می برد و همیشه معطوف به بیرون است و کمترین خاصیت عشق همین ترک رؤیت نفس و خود بینی است که حاصل توجه اکید و کامل به معشوق است. دیگر اینکه عشق هماره شجاعت آفرین و تهورزا است. عاشق چابک و بی هراس است و آمادۀ ایثار و فداکاری و سوختن در راه معشوق است و امام حسین (ع) به حق چنین بود. بی باک و آماده ایثار. او آماده مرگ و خطر پذیری بود.
طولانی ترین و مشهورترین غزل مولانا در باب عظمت و علو مقام حسین و شهیدان کربلا، غزل 2707 کلیات شمس است. مطلع غزل شهیدان الهی و بلاجویان معاشقه کربلایی است و پایان آن به زیبایی ارجاع است به انسان کامل و خورشید موعود که شاهد است و ناظر و اصل نزول انوار الهی است در عالم ممکنات.
در این غزل، شهیدان و عاشقان مترادفند. شهیدان به یاری تجرد وجودی و معرفت که مقدمه عاشقی است و «بال های عاشقی» از مرغان هوایی نیز بهتر پرواز در ساحت حضرت دوست می کنند. «یحبهم و یحبونه»[4] آنها شاهان عالم غیبند و به کمک عشق بابهای عوالم پنهان را گشوده اند. یکی از رمزهای توفیق آنها در پرواز عاشقانه رهایی از انواع خود است. آنها از آن جهت که فانی و باقی در: «عقل عقل» شده اند در ناکجا آبادند. [5]
از بیت پنجم غزل رابطه شهیدان واصل را با سالکان بیان می کند. رهایی شهیدان اثر وجودی در رهایی دیگر سالکان نهاده است. آنها با شکستن در زندان تو در توی طبیعت و نفس خود، باب مخزن اسرار الهی را گشوده اند. اول نفی است و سپس اثبات.«لا اله الا الله». «لا اله الا هو»(255 بقره) «لا اله اله انت». شهیدان که واصل به محبوب شده اند و حسین که سید و سالار آنهاست، نوای فقیران و درویشان کوی دوستند.
شهیدان حسینی مقیم دریای وجود بیکران حضرت واجب الوجوداند که این عالم تجلیات اسما و صفات اوست. هوالله الخالق البارئُ المصور له الاسماء الحسنی یسبح له ما فی السوات والارض و هو العزیز الحکیم.[6] «الله لا اله الا هو». «لا اله الا انت» که در روز الست آشنایش بودند.«الست بربکم؟ قالوا بلی».[7] در بیت هشتم مولانا اشاره به یکی از اصول عرفان نظری می کند که می گوید انواع دنیاهای عالم ناسوت هیچ اندر هیچ است و توخالی و گذرا و میراست. سپس مبتنی بر آن آدمیان را به عرفان عملی دعوت می کند. آنگاه گویی پیام امام حسین (ع) را می دهد که ای مدعیان اگر از قبیله مایید و کربلایید، اهل صفا باش و دل را منور به نور خدا بگردان.
کجائید اى شهیدان خدائى
بلاجویان دشت کربلائى
کجائید اى سبکروحان عاشق
پرنده تر زمرغان هوائى
کجائید اى شهان آسمانى
بدانسته فلک را در گشائى
کجائید اى ز جان وجان رهیده
کسى مر عقل را گوید: کجائى؟
کجائید، اى در زندان شکسته
بداده وامداران را رهائى
کجائید اى در مخزنگشاده
کجائید اى نواى بىنوائى
در آن بحرید کین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصل اصل هر ضیایی
(غزل 2707)[8]
در فلسفه اسلامی حکیمان ما می گویند در عالم وجود، عالم ماده و جهان مادی پایین ترین و « انزل مراتب» است. زیرا که آمیخته با حرکت و تغییر و زمان و زوال است و قرار و ثبات ندارد و پیوسته در گذر است و تنها عالم آخرت است که «دارالقرار» است و سرای باقی و پایدار است. و عرفا نیز دنیارا «اظلم مراتب» برمی شمارند زیرا در تنها عالمی که خدا معصیت می شود، همین عالم دنیا است. نه در عالم پیشین و نه در سراهای برزخ و قیامت و بهشت و جهنم، امکان معصیت حق تعالی وجود ندارد.
درعین حال در عالم ماده حرکت در زمان و مکان وجود دارد و لازمه حرکت تغییر است و لازمه تغییر زوال، فلذا رفتن از نقطه A به نقطه ی B لازمه نبودن در نقطه ی A و خالی و فانی شدن از این نقطه است. جهان ماده جهان محدود است. تمام موجودات این جهان آغاز و انجام دارند و به عبارتی در میان دو پرانتز زندگی می کنند که قبلش عدم و بعدش نیز فانی شدن است. خود این عالم نیز مشحون از فقر، مرض، گرفتاری و فلاکت است و ثروتهایش نیز گذرا و فانی هستند و لذت ها یش هم زود گذر ند، فلذا تعبیر مولوی دراین شعر در واقع بیان کننده این نکته است، که عبور امام حسین (ع) از این جهان گذرا به سرای باقی با آبرومندانه ترین شکل و ایثار هر آنچه که داشت در راه خدا، زیباترین و سعادتمندانه ترین شکل گذر از دنیای دون به جهان و سرای باقی است و به همین سبب بود که زینب(ع) در مجلس یزید در پاسخ به لحن تحقیر آمیز خلیفه که گفت دیدی خدا برسری شما چه آورد؟! فرمود: «والله مارأیت الا جمیلا» مرگ وشهادت در راه خدا قطعا زیبا است.
در توضیح پاره ای تعبیرات به کار رفته در این غزل زیبا و آهنگین لازم است اشاره شود که«عقل» در تعبیر حکیمان اسلامی از «مقولات جوهریه» است. می دانید که فلاسفه یونان معتقد بودند ماهیت عبارت از 9 مقوله ی عرضی و 5 مقوله ی جوهری است و «عقل» را از «مقولات جوهریه» می دانستند که با دیگر مقولات مثل صورت، ماده، جسم و نفس روی هم «جواهر خمسه» یا پنج مقولۀ جوهری را تشکیل می دادند. عقل را جوهری مجرد از اوصاف ماده و مادیات و کاملا مجرد و غیر مادی می دانستند. لذا در این اشعار مولانا در قالب سؤال می پرسد که می توان از عقل یعنی موجود مجرد که بی زمان و بی مکان است پرسید کجایی؟ جا داشتن و مکان مندی مخصوص مادیات است و عقل مجرد و غیر مادی است و زمان و مکانی ندارد تا در مکانی خاصی باشد.لذا پرسش یاد شده خطاست و مولانا می خواهد به این حقیقت تنبّه دهد که شهیدان راه خدا از قید دنیا و محدودیت های عالم ماده و زمان و مکان رهیده اند و در عالم مجردات و لازمان و لا مکان در جوار قرب حق تعالی آرام گرفته اند جایگاه شان بس رفیع است و فوق زمان و مکان.
مولوی همواره «عالم بقارا» به بحر و دریا و عالم دنیارا به «کف» و حباب تشبیه می کند و این عنصر اصلی نگرش وحدت وجود گرایانه ای اوست. ماندنی دریا است و یک دریا بیشتر وجود ندارد. یک وجود حقیقی از ازل تا ابد بیشتر نیست:«لا اول له و لا آخرله». باقی هرچه هست پذیرای عدم است وهستی اش متناهی و محدود بوده و روزی به پایان خواهد رسید. هستی نا محدود، ذاتی و پایدارفقط از آن خداست و جز او همه موجودات هرچه هست عدم پذیر، زوال پذیر، نا ماندگار و موقتی اند همچون کف روی آب یا حباب.
کف دریاست صورتهای عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصل اصل هر ضیایی
مولوی در داستان شیعیان حلب در دفتر ششم مثنوی ابیات 777 - 805 به بیان عظمت معنوی و بلندی تبار و صفات برجسته امام حسین و آسیب شناسی برخی از عزاداران حسینی می پردازد و بیان می کند که غصه قصه حسین برای هر که به راستی پیرو خداوند و رسول خدا باشد، بس عظیم است، زیرا هر که حضرت محمد را دوست دارد، باید امام حسین را نیز دوست داشته باشد و هر که حسین منی و انا من حسینی؛ قدر عشق گوش عشق گوشوار. همچنان که آدمی گوش را دوست دارد، گوشواره را نیز دوست دارد؛ گوش کنایه از حضرت محمد(ص) و گوشواره کنایه از امام حسین (ع) است. عزاداری و تعظیم شعایر روح پاک سید الشهدا از نظر مومن از صد طوفان نوح نیز مشهورترست. مولوی در دو بیت 791 و 792 با تاکید بر لفظ مومن و کیفیت نسبت آن با حسین تولای حسین (ع) و تبری جستن از دشمنان امام حسین (ع) را از نشانه های ایمان و مومنی معرفی می کند؛ از حسین به نام روح سلطانی و شاهنشاه یاد می شود که با توجه به بقیه اشعار مولانا و سیاق گفتمان سوم دفتر ششم که داستان مذکور، بخشی از آن است، مقصود سلطان عشق است.[9] و همچنین حسین «خسرو دین» خوانده می شود. هیچیک از صحابه و خلفا را مولوی به این لقب نخوانده است. امام حسین (ع) نمونه اعلای عاشق صادق واصل است. او خسرو دین است و شاهنشاه عاشقان است که از قفس دنیا رها شده و استعلا یافته است به عالم غیب.
سپس مولانا می گوید: ای عزاداران بر خود بگریید که فرسنگ ها از ارزش های حسینی دورید. شما بر حسین مگریید، در حالی که باید بر قلب و ایمان خرابت نوحه کنی که وابسته به مزخرفات این دنیای دنی شده اید. سپس پاسخ مدعیان دروغ دینداری را می دهد و می گوید: دینداری نشانه دارد؛ از جمله نشانه های آن «توکل» «جانبازی» - «بی نیازی» - «فرخی معنوی» و «بخشندگی» است که در شما یافت نمی شود. اگر حسینی هستید و از شراب عشق الهی نوشیده اید، چرا آثار در اعمال و رفتارتان دیده نمی شود؟
روز عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است
پیش مومن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش عشق گوشوار
پیش مومن ماتم آن پاک روح
شهره تر باشد ز صد طوفان نوح
ب790 - 793 - دفتر ششم مثنوی
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
ز آنکه بد مرگی است این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چه درانیم و چو خاییم دست
چون که ایشان خسرو دین بوده اند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
روز ملک است و گش و شاهنشهی
گر تو یک ذره از ایشان آگهی
ورنه ای آگه برو بر خود گری
ز آنکه در انکار نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمی بیند جز این خاک کهن
ور همی بیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جان سپار و چشم سیر
در رخت کو از می دین فرخی
گر بدیدی بحر کو کف سخی
آنکه جو دید آب را نکند دریغ
خاصه آن کاو دید آن دریا و میغ
مثنوی - دفتر ششم - ب 795- 805
اسماعیل انقروی از شارحان معروف مثنوی در توضیح این ابیات مینویسد: اگر از مراتب علّیه آنان ذرهای آگاهی داشته باشی شهید شدن آنان و رحلت کردن روح شریفشان از این عالم طبیعت روز پادشاهی و خوبی و سرمدی و موسم شاهنشاهی است و اگر آگاه نیستی برو بر حال خود گریه کن زیرا نقل و محشر را منکری، یعنی گریستن به حال خودت برایت واجبتر و مفیدتر است. برو بر دین خراب و قلب خود نوحه کن که غیر از عالم خاکی چیزی نمیبیند.[11]
هم مولوی و هم عارفان بر این عقیدهاند که عرفان به اشخاص شجاعت و دلیری میدهد یعنی لازمه هر عارفی دلیری و شجاعت است. زیرا عارفان به خدا و روز جزا و پاداش و وصل و لقای پروردگار معتقد و مومناند و این ایمان قطعاً روحیه بیباکی در افراد پدید میآورد. امام حسین علیهالسلام نه تنها عارف بلکه سر حلقه همه عارفان است و خود در حیات مبارکش بارها و بارها تجربههای دینی عظیمی را پشت سر گذاشته و در این دنیا ظاهراً حضور داشت اما پای در افلاک داشت و احاطه آخرت بر دنیا را نیک درمییافت. حال چنین شخصی چسان و چگونه از بوزینگان خاک پرست بترسد؟ از این جهت است که روز عاشورا دلیرانه جنگید و شجاعانه و آزادان آزادانه شربت شهادت نوشید.
حال اگر شخصی ادعا دارد پیرو چنین امام همامی است لازم است همانند آن حضرت به آخرت پشتگرم باشد و در روز عاشورا، علاوه بر عزاداری به آن حضرت بدان علل و دلایلی که آوردیم، بر حال خویش نیز بگرید یا اسباب نجات و رهاییاش را فراهم سازد. از چنین تعلیمی است که شخص پشتدار و دلسپار و چشمسیر میشود.
جمع بندی:
از دیدگاه مولانا شهیدان عاشقند. امام حسین (ع) سید و سالار و شاه شهیدان است. شهیدان پا بر نفس اماره گذاشته اند و از خودخواهی و امیال دنیوی جدا و در حضرت حق فانی شده و در حضرت محبوب به مقام بقا رسیده اند.
پی نوشت ها
[1] - ابن بزاز اردبیلی، صفوه الصفا، در احوال شیخ صفی الدین اردبیلی، تصحیح، طباطبائی مجد، غلامرضا، ص443، تهران - 1376.
[2] - آل عمران، 169.
[3] - شیخ صفی الدین اردبیلی - صفوه الصفا - ص 437 - 438.
[4] - مائده، 54.
[5] - نک صفوی - سید - لندن - 2007.
[6]- حشر، 24.
[7]- اعراف، 173.
[8]- مولانا - جلال الدین - کلیات شمس تبریزی - ویراسته فروزانفر بدیع الزمان تهران 1384.
[9]- صفوی سیدسلمان - ساختار کلی دفتر ششم مثنوی مولوی - کنفرانس بین المللی مولوی - تهران -1386.
[10] - مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد نیکلسون، به کوشش نصرالله پورجوادی،تهران، امیرکبیر 1363.
[11] - شرح کبیر مثنوی، اسماعیل انقروی، ترجمه عصمت ستارزاده.
محمد موسی فکوری