2 نمای کلیدی و 14 نکته خواندنی از حواشی فیلم «مظنونین همیشگی»


[اگر فیلم را ندیده اید این یادداشت را هرگز نخوانید!]


جذابیت و محبوبیت فیلم مظنونین همیشگی بیش از همه مدیون بازی حرفه ای کوین اسپیسی است. اجرایی که برای کوین در آن سال تندیس طلایی اسکار را به ارمغان آورد. او که پیش از این تجربه تئاتر حرفه ای و حضور در فیلم های مختلفی را داشته بود، در فیلم برایان سینگر بهترین اجرای عمرش تا آن زمان را به نمایش گذاشت. تاثیر بازی او آنقدر زیاد است که من با دیدن بازیگریش در این فیلم طرفدارش شدم و پس از آن سعی کردم تمام فیلم هایش را ببینم. و هرچه گذشت بیشتر به این مساله ایمان آوردم که اساسا تمام فیلم مدیون کوین اسپیسی است نه برایان سینگر کارگردان. شاهد این مدعا فیلم های بعدی این کارگردان است که کاملا سیر نزولی دارند. البته نباید نقش فیلمنامه نویس و تدوین گر را نادیده گرفت. مسلما کوین اسپیسی در کنار فیلمنامه حساب شده و غافلگیر کننده کریستوفر مک کوآری توانست توانایی هایش را به نمایش بگذارد. این مقدمه بهانه ای بود برای تحلیل دو نمای کلیدی فیلم مزبور. نمای اول مربوط به اولین حضور وربال کینت (کوین اسپیسی) در اتاق بازجویی می شود. نمای مدیوم شات از وربال، زمانیکه به کاغذ ها، مدارک، عکس ها و اطلاعات مجرمین بر روی دیوار به صورت کاملا زیرکانه نگاه می کند:



در این نما ظرف مدت چند ثانیه او به دقت به تمام اطلاعات درشت روی دیوار نگاه می کند و به سرعت در ذهنش داستان هایی بر اساس آنها طرح می کند. داستان هایی از این قبیل که وجود خارجی ندارند، هرگز برایش اتفاق نیفتاده اند و به کل زاییده خیالش هستند:


- یه بار من تو یه سلمونی در اسکوکی ایلینویز بودم. اونجا یه مردی بود به اسم کیپ دیسکین؛ بزرگ و چاق. منظورم اینه که خیلی چاق. اون صبح ها خیلی استرس داشت.


- وقتی در گواتمالا لوبیا می چیدم ما زیر درختا قهوه تازه درست می کردیم. قهوه خوبی بود...


در ادامه فیلم وربال چندین بار از داستان های ساختگیش در بازجویی استفاده می کند. او حتی اسامی مثل ردفوت و کوبایاشی (وکیلش) را درون همان اتاق خلق می کند. 


نمای دوم به جایی ختم می شود که وربال نام کوبایاشی را از نوشته زیر ماگ قهوه خوری که در دست مامور بازجویی، دیو کوجان (چاز پالمینتری) است پیدا می کند. وقتی در حال نوشیدن قهوه است با نگاه تیزبینانه اش این اسم را از زیر ماگ می دزدد:



در انتهای فیلم دیو کوجان وقتی در حال نوشیدن قهوه دیگریست (بعد از اینکه وربال اتاقش را ترک می کند) به صورت ناخودآگاه به کاغذ ها و عکس های دیوار نگاه می کند و آنجاست که متوجه می شود از وربال کینت رودست خورده است.  او در حالی که به مدارک دیوار نگاه می کند حرف های وربال به یادش می آید و تازه به قول معروف دوزاریش می افتد. اینجاست که ماگ قهوه از دستش میافتد و بر روی زمین متلاشی می شود. کلمه کوبایاشی بر روی ماگ تکه تکه شده، آخرین ترفند شعبده بازی وربال کینت است که برای دیو کوجان رو می شود. وربال همانطور که دین کیتون، مک مانوس، فرد فنستر و تاد هاکنی را با حیله هایش فریب داده بود، دیو کوجان را نیز فریب می دهد و سرکار می گذارد. البته با جزئیات و داستان فیلم کاملا مشخص است که تمام ماجرا از اول تا جایی که هر 3 خلافکار (دین کیتون، مک مانوس و هاکنی) توسط کایزر شوزه (وربال) داخل کشتی ترور می شوند واقعیست (همینطور ترور فرد فنستر در میانه فیلم)، اما نام اسامی غیر از این 4 نفر دروغین و ساختگیست. کایزر شوزه هیچکدام از اسامی افرادش را نزد پلیس فاش نمی کند و پلیس را با یک سری افراد خیالی نظیر کوبایاشی بدون هیچ سرنخی تنها می گذارد.



در پایان نظرتون رو به نکات خواندنی حواشی فیلم جلب می کنم:


1. کریستوفر مک کوآری فیلمنامه نویس، کاراکتر کایزر شوزه را از زندگی واقعی یک قاتل و عضو مافیا به نام جان لیست الهام گرفت. جان لیست، خانواده خود را به قتل رساند و به مدت 17 سال ناپدید شد.

2. پرستاری که در بیمارستان در پشت صندوق پذیرش نشسته مادر برایان سینگر است.

3. نقش دیو کوجان، مامور بازجویی که توسط چاز پالمینتری اجرا شد، پیش از این به رابرت دنیرو و کریستوفر واکن پیشنهاد شده بود که هر دو آن را رد کردند.

4. کریستوفر مک کوآری زمانی که در حال نوشتن فیلمنامه فیلم بود، نام کایزر سومه را برای شخصیت بدمن فیلم برگزید. نامی که متعلق به رئیس او بود. کریستوفر مک کوآری به رئیسش اجازه داد تا فیلمنامه را بخواند و وقتی او متوجه شد که نام شخصیت شیطانی فیلم از نام خود او گرفته شده است، تقاضا کرد تا نام را تغییر دهند. بنابراین نام به کایزر شوزه تغییر کرد.


5. کوین اسپیسی برای اینکه حالت معلول بودن دست چپش طبیعی تر به نظر برسد، انگشتان دستش را با چسبی مخصوص بهم چسباند.

6. به آل پاچینو نیز نقش مامور بازجویی، دیو کوجان پیشنهاد شده بود که او به خاطر درگیر بودن در فیلم مخمصه آن را رد کرد. بعد ها پاچینو اذعان کرد که بیشترین تاسف برای رد کردن فیلمی را به خاطر این فیلم و این نقش خورده است. (من که نمی تونم تصور کنم آل پاچینو نقش پلیس در فیلم مخمصه رو رد می کرد و به جاش نقش مامور بازجویی جلوی کوین اسپیسی رو بازی می کرد!!)

7. در طول فیلم، کلمه 'fuck' و مشتقات آن 98 بار استفاده شد.

8. نقش وربال کینت از اول برای کوین اسپیسی نوشته شده بود.

9. کوین اسپیسی به جز بازی در نقش وربال کینت، علاقه داشت در هر دو نقش دیو کوجان و دین کیتون بازی کند.

10. بنیکو دل تورو که نقش فرد فنستر رو بازی کرد توسط کوین اسپیسی به عنوان بازیگر به برایان سینگر پیشنهاد شد. نقش فرد فنستر پیش از این برای بازیگری مثل هری دین استانتن نوشته شده بود.

11. کوین اسپیسی بعد از دیدن فیلم Public Access برایان سینگر در جشنواره ساندنس فیلم 1993، به او گفت که خیلی مشتاق است تا در فیلم بعدی اش بازی کند. درواقع او برایان سینگر جوان را برای اولین بار در آن جشنواره ملاقات کرد.

12. تمام بازیگران کمتر از حقشان دستمزد گرفتند.

13. وربال کینت تنها فردی بود که در ابتدای فیلم چگونه دستگیر شدنش توسط پلیس نشان داده نشد.

14. کوین اسپیسی در هنگام دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد بر روی سن گفت: (خب، کایزر شوزه هرکس که میخواد باشه، مهم اینه که به خاطر بردن این جایزه توسط من، امشب تو خونش جشن گرفته و سرمست و خوشحاله!).


(+)


Call of Duty: Black Ops 2 - Zombies



گیم محبوب و مشهور ندای وظیفه که هر سال نسخه جدید آن توسط شرکت تریارچ ساخته شده و به وسیله شرکت اکتیویژن معروف منتشر می شود، چند روز پیش نسخه شماره 9 آن که دنباله ای بود بر نسخه 7، با نام عملیات سیاه 2 (Black Ops 2) روانه بازار شد و به خانه بازیبازها آمد. این بازی بر روی دو کنسول PS3 و Xbox360 در روز اول عرضه خود (2 روز پیش)، با  8 میلیون نسخه فروش رکورد زد. من هیچوقت طرفدار سری Call of Duty نبوده ام و هیچکدام از عناوین این سری را تمام نکرده ام اما نسخه 7 آن (Black Ops) یه مود اضافی در بخش سوروایولش داشت که خیلی جذاب بود و همیشه اونو بازی می کردم. اسم این بخش بونوس بازی زامبی بود. بازیباز در این بازی باید با نازی های آلمانی زامبی نما می جنگید و درون حالت Survival گونه مراحل بازی باید زنده میماند تا به مراحل بعدی صعود کند. اساسا اینگونه حالت ها که Survival نیز شامل آن می شود هبچ هدف خاصی ندارند و غیر از هیجان شدید و خفنی که منبعث از تلاش برای حیات و زنده ماندن است چیزی نصیبمان نمی شود. بازی های زیادی برای انتقال هیجان به بازیبازها این Bonus ها را درون عناوینشان قرار می دهند و این یک سنت قدیمی است. بازی معروف «Driver» که برای کنسول  پلی استیشن (PS1) عرضه شد و با آن خاطرات زیادی دارم یکی از آنهاست که داخلش بخش Survival وجود داشت؛ در این بخش از دست هزاران پلیس دیوانه فرار می کردیم و می بایست ماشین خود را در میان هجوم ماشین های پلیس با آن آژیرهای گوش نواز از خرابی و آسیب حفظ می کردیم و زنده می ماندیم. به این ترتیب بخش زامبی بلک آپس نیز همین سنت را حفظ کرده بود و خود را به هر دری می زدیم تا در میان هزاران زامبی که به سمت ما حمله می کردند نجات پیدا کنیم. درون این بخش که واقعا سرگرمی مورد علاقه من بود (با اینکه اصلا از زامبی ها و آثار سینمایی مرتبطشان خوشم نمی آید) بازیباز به معنای واقع کلمه آدرنالین خونش بالا می زد و نهایت هیجان را تجربه می کرد مخصوصا اگر آن را دو نفره با دوست یا برادرش بازی می کرد. بازی در مرحله اول از حالت آسان با آمدن تنها 4 یا 5 زامبی به سالن آمفی تئاتر آغاز می شد و با داشتن یک کلت و یک چاقو کارمان را شروع می کردیم. بازی در ادامه و با گذشت مراحل هرچه جلوتر می رفت سخت تر می شد و تعداد زامبی ها بیشتر و بیشتر می شد و کشتنشان هم به خاطر تعداد زیادشان و هم به خاطر بالا رفتن قدرت بدنیشان سخت تر می شد. و البته این شانس را داشتیم تا با جمع آوری امتیاز (پول) اسلحه های قوی تر خریداری کنیم و با همان امتیازها از نوشابه های مخصوص مثل نوشابه انرژی زا برای دیرتر مردن و یا نوشابه ای که سرعت تیر زدن و تعویض خشاب را افزایش می دهد استفاده کنیم. همه این مزایا در کنار ترس از کشته شدن به وسیله زامبی هایی که مثل مور و ملخ از در و دیوار به سمت ما حمله ور می شدند، کمک می کرد تا بیشتر حس دلهره و هیجان واقعی به ما منتقل شود. حسی که به نوعی قدرت طلبی درونی را درپی داشت که تا کجا می توانیم پیش برویم و از پس این مخمصه برآییم و زنده بمانیم. در شرایطی بازیباز می توانست زنده بماند که از سوی زامبی ها بیشتر از 2 ضربه نمی خورد و این زنده ماندن با خوردن نوشابه های انرژی زا تا دو برابر افزایش می یافت. و در نهایت هدف از این بازی و کلا حالت Survival تمام بازی ها، رکورد زنی تا مراحل بالا بود. مراحلی که بی نهایت اند.


این توضیح و مقدمه در جهت آشنایی آن دسته از خوانندگان عزیز بود که هنوز این عنوان را بازی نکرده اند. هدف این پست قطعا معرفی نسخه جدید زامبی بلک آپس 2 است! در این سری زامبی که چند روز پیش آن را خریدم و همانطور که در ابتدای پستم اشاره کردم به تازگی در سراسر جهان منتشر شده است، المان ها و قابلیت های جدیدی به گیم پلی و ساختار کلی اثر اضافه شده که بازی را به کوهی مرتفع و شکست ناپذیر تبدیل کرده که هرگز تخریب نشود و تا سال ها بی رقیب باقی ماند. این نوشته کوتاه هرگز نمی تواند عظمت و شگفتی پایان ناپذیر زامبی بلک آپس 2 را توصیف کند. بازی ای که بیشتر به هنر جاودان شباهت دارد تا بازی! این سری سازندگان تحولات وسیعی درون بازی ایجاد کرده اند و زامبی این سری به مراتب هیجان انگیزتر و لذت بخش تر از سری قبل است.

 


مرحله ترانزیت (Tranzit) که مرحله ماجراجویی/ سوروایول بخش زامبی است همان چیزیست که بازیبازها سالها منتظرش بودند و دقیقا همان چیزیست که در رویای خود می دیدیم! و اکنون رویا و آرزوی ما، آرزوی همه آنها که به دنبال هیجان حقیقی در زندگیشان می گشتند، که به دنبال دیدن آدرنالین خونشان وقتی بالا می زد با چشمانشان بودند، به حقیقت پیوسته است. سازندگان سری ندای وظیفه کاری شگفت و نشدنی کرده اند. واقعا وقتی وارد مرحله ترانزیت زامبی ها می شوید حس می کنید مانند فیلم های فانتزی به داخل تلویزیون رفته اید و خودتان شخصیت های درون بازی شده اید و برای نجات جانتان در مقابل زامبی ها تلاش می کنید. ترانزیت نام همان اتوبوس قدیمی درون بازی است که با شروع بازی به ایستگاه اول و کنار سالنی که درون آن هستید می آید و با بوق خود اعلام وجود می کند. راننده ترانزیت یک ربات با شمایل زامبی هاست که کلاه مخصوص راننده های اتوبوس بر سر دارد و سخنگوست. زمانی که درون سالن هستیم و به سمت زامبی ها شلیک می کنیم باید حواسمان جمع باشد که ترانزیت آن محل را ترک نکند و ما را تنها نگذارد. ترانزیت هربار قبل از ترک کردن محل سه بار پشت سر هم بوق می زند به این معنی که مسافران سوار شوند، داریم میریم! بعد از این سه بار بوق ترانزیت شروع به حرکت کرده و بازیباز در حالی که با انبوه زامبی ها در حال جنگ و نبرد است باید به سرعت سوار آن شود وگرنه با رفتن ترانزیت او در محل جا مانده و باید منتظر برگشت دوباره ترانزیت بعد از طی چند ایستگاه دیگر بماند؛



در این حال خطراتی که بازیباز را تهدید می کند دو چیز است: 


1. با سوار نشدن ترانزیت، باید در یک محل بمانیم و با زامبی هایی که تعدادشان لحظه به لحظه زیاد می شود مبارزه کنیم. به دلیل وجود یک سری موجودات شبح گونه و موذی (که جزء خانواده زامبی ها نیستند) درون خیابان ها و جاده ها، امکان پیاده روی و دویدن درون خیابان وجود ندارد و این راه ها فقط به وسیله ترانزیت قابل طی کردن هستند. این موجودات به سر و صورت چسبیده و با چنگ زدن به صورت جان را می گیرند و کشنده هستند. کشتنشان هم خیلی سخت تر از کشتن زامبی ها است.


2. از دست دادن اسلحه و تفنگ های جدید و نوشابه های انرژی زایی که در مکانها و ایستگاه های بعدی وجود دارند و دسترسی به آنها فقط توسط ترانزیت ممکن است.

اینچنین است که لحظه ای که ترانزیت بوق می زند هیجانی شدید به خاطر ترانزیت سواری و خلاصی از سیل زامبی ها به آدم دست می دهد. این همان هیجان رویایی بود که صحبتش را کردم. چند شب پیش وقتی در حال بازی کردن بودم، زمانیکه به درون ترانزیت در حال حرکت پریدم و در حالیکه پشت سرم صدها زامبی بود که شیون کنان و فریاد کشان به سمت ترانزیت می آمدند، یک هیجان ناب و تکان دهنده را تجربه کردم. هیجانی که با آویزان شدن زامبی ها از ترانزیت در حال حرکت و داخل آمدنشان به درون ترانزیت چند برابر می شود. آفرین به سازندگان این بازی به خاطر خلق این هیجان/ دلهره ناب و اوریجینال.



تریلر رو در یوتیوب میتونید تماشا کنید:

!Black Ops 2 ZOMBIES\ Gameplay Trailer

موسیقی ازلی، ابدی و آسمانی


انتخاب موسیقی پایانی فیلم آمادئوس توسط میلوش فورمن کارگردان، نه تنها بهترین انتخاب موسیقی متن برای یک فیلم است بلکه یک انتخاب ماورایی/ عالم غیبی است! لحظه ای که آنتونیو سالیری با بازی بسیار حرفه ای «اف مورای آبراهام» آخرین اعترافاتش را برای کشیش بازگو می کند این موسیقی افسانه ای ولفگانگ آمادئوس موتسارت کبیر آغاز می شود و همینطور ادامه یافته و درحالی که سالیری را همراه با ویلچری که بر رویش نشسته از اتاق ملاقات با کشیش خارج می کنند موسیقی نیز در حال نواختن است. موسیقی، سالیری را تا دالان زندانیان روانی/ زنجیری همراهی می کند و همینطور که سالیری با لبخندی بر لب مانند دیوانگان با خودش و زندانیان حرف می زند موسیقی ادامه می یابد و بعد فیلم تمام شده و همچنان موسیقی تا پایان نمایش اسامی عوامل و بازیگران فیلم پخش می شود. در حین پخش این موسیقی که من به آن لقب ازلی، ابدی و آسمانی می دهم انسان یکباره قالب تهی کرده و جسمش قفل می کند! چه انتخاب به جا و باشکوهی از طرف میلوش فورمن!

کنسرتو پیانو شماره 20/ قسمت 2: عاشقانه (Piano Concerto No.20 in D minor\ 2. Romance)، همزمان یأس، حرمان و شکست ابدی سالیری را به بیننده منتقل می کند. و در عین حال پیام نبوغ، قدرت، عظمت و پیروزی ابدی موتسارت را به تمام اعصار، قرون، به تمام انسان ها از بدو پیدایش تاکنون، تا نهایت خلقت آنها می رساند. بهترین موسیقی که تاکنون شنیده ام همین کنسرتو پیانو شماره 20 ک 466 موتسارت است که در سال 1785 میلادی یعنی 227 سال پیش نوشته و نواخته شده. و قطعا درون سکانس پایانی فیلم Amadeus تاثیرش چند برابر می شود.


mp3 کامل و اوریجینال قطعه:


(Piano Concerto No.20 in D minor (2. Romance


کیفیت: 192kbps / حجم: 14.1 MB  / مدت زمان: 10 دقیقه و 18 ثانیه



هندی ها از فیلمساز صاحبنام چینی تقدیر کردند


ژانگ ییمو جایزه یک عمر دستاورد چهاردهمین جشنواره فیلم بمبئی را دریافت کرد.


به گزارش خبرآنلاین، این جایزه روز پنجشنبه (91/7/27) در مراسم افتتاحیه این دوره جشنواره بمبئی به ییمو 61 ساله اعطاء شد.


ژانگ ییمو پس از دریافت جایزه یک عمر دستاورد گفت: «من همیشه معتقد بودم که سینما پلی است میان فرهنگ‌ها. من از برگزارکنندگان جشنواره فیلم بمبئی به خاطر قدردانی از تلاش‌هایم و تایید نقش کوچکم در دنیای سینما تشکر می‌کنم. این پایان کار نیست، بلکه آغاز آن است.» 
 

الیور استون و مورگان فریمن از جمله کسانی هستند که پیش از این جایزه یک عمر دستاورد جشنواره فیلم بمبئی را دریافت کرده‌اند.


«ژانگ ییمو» 62 ساله ابتدا به‌عنوان دستیار کارگردان وارد دنیای سینما شد و با استعداد‌هایی که در او کشف شد، این فرصت را یافت که به‌عنوان مدیر فیلم‌بردار در فیلم «زمین زرد» چن کایگه در سال 1984 حضور داشته باشد؛ فیلمی که از آن به‌عنوان اولین فیلم کارگردانان نسل پنجم چین یاد می‌شود.


ییمو اولین تجربه‌ کارگردانی خود را در سال 1987 با فیلم «ذرت سرخ» به‌دست آورد که سخت مورد استقبال منتقدین قرار گرفت. این فیلم موفق به کسب خرس طلای جشنواره‌ برلین شد و شهرت جهانی برای این فیلم‌ساز چینی به‌همراه آورد.


دو سال بعد او فیلم «جو دو» را کارگردانی کرد که نامزد نخل طلای جشنواره‌ کن بود و اولین فیلم سینمای چین نام گرفت که نامزد جایزه‌ اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی شد.


پس از موفقیت این فیلم، نوبت به فیلم تحسین برانگیز «فانوس قرمز را بیافروز» رسید که واقعیات یک زندگی ثروتمندانه را به تصویر کشیده است. سینمای چین با این فیلم برای دومین‌بار نامزد جایزه‌ اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی شد.


ژانگ ییمو در سال 1992 فیلم «داستان کیو جو» را ساخت که داستان آن درباره‌ زن کشاورزی است که برای احقاق حقوق همسرش که توسط بزرگ یک روستا مضروب شده، تلاش می‌کند. این فیلم موفق به کسب شیر طلای جشنواره‌ ونیز شد و شهرت جهانی «ییمو» را دو چندان کرد.


فیلم بعدی این کارگردان نام‌دار «زیستن» بود که در این اثر حماسی معضلات اجتماعی مردم چین و سیاست‌های دولت این کشور را به تصویر کشیده است. این فیلم که ازسوی دولت چین ممنوع شده بود، در جشنواره‌ کن به نمایش درآمد و موفق به کسب جایزه‌ بزرگ هیات داوران و بهترین بازیگر مرد شد.


فیلم «نه یکی کمتر» اثر بعدی ژانگ ییمو بود که در سال 1999 جایزه‌ شیرطلای ونیز را برای دومین‌بار برای وی به‌همراه آورد.


در اواخر دهه‌ اول سده‌ بیستم، ژانگ ییمو فیلم «به‌سوی خانه» را در سال 1999 ساخت که جایزه‌ خرس نقره‌ای و کلیسای جهانی را از جشنواره‌ برلین کسب کرد.


فیلم بعدی ییمو «قهرمان» بود که در سال 2002 با حضور ستارگان سینمای آسیا ازجمله «جت لی» ساخته شد. این فیلم در سینماهای آمریکا به فروش قابل توجهی دست یافت و از نامزد‌های جایزه‌ اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی بود و در جشنواره‌ برلین جایزه‌ بهترین اثر هنرمندانه را کسب کرد.


ژانگ ییمو در سال 2004 فیلم تحسین‌برانگیز «خانه خنجرهای پران» را ساخت که مورد استقبال منتقدین قرار گرفت. آخرین فیلم ییمو «نفرین گل طلایی» بود که در سال 2006 ساخته شد.


از دیگر افتخارات سینمایی ژانگ ییمو می‌توان به یک عمر دستاورد سینمایی از جوایز فیلم آسیایی، دو جایزه‌ بافتا بهترین فیلم غیرانگلیسی، بهترین فیلم غیرانگلیسی جوایز دیوید دوناتلو ایتالیا، سیمرغ بلورین جشنواره‌ فیلم فجر در بخش بین‌الملل (2001)، جایزه‌ منتخب تماشاگران جشنواره‌ ساندنس و سائوپائولو و خوشه طلایی بهترین فیلم جشنواره‌ وایادولید اسپانیا اشاره کرد.



پی نوشت: از هندی ها تشکر می کنیم بابت این جایزه و اینکه قدر استاد رو دونستند. خبر برای 20 روز پیش بود و دیر متوجه شدم. روزنامه و مجله سینمایی نخوندن همین ضررها رو داره دیگه. :دی

To Live


زیستن

کارگردان: ژانگ ییمو

فیلم نامه: وی لو | بر اساس داستانی از هوا یو

بازیگران: گونگ لی، گِ یو و...

محصول چین/ هنگ کنگ | 1994 | 125 دقیقه


10/10


خلاصه داستان: اشراف زاده ای که تمام دارایی کلانش را با قمار به ورطه نابودی می کشاند و در این راه همسرش نیز او را ترک می کند. او که زمانی خان زاده بوده حالا باید مانند رعیت زندگی کند و با چهره وحشتناک زندگی رو به رو شود. دوره گردی، نمایش عروسکی سایه ای، جنگ، فقر و هزاران مصیبت دیگر برای زیستن در راه است...


تاریخ چند دهه به زیبایی در قالب فیلمی دو ساعته به تصویر کشیده شده است. شب گذشته این شاهکار ژانگ ییمو کبیر رو برای سومین بار دیدم. معمولا عادت ندارم یه فیلم رو چند بار ببینم. حتی خیلی از فیلم هایی که تو لیست Top10 ام هستند رو هم برای بار چندم نمی بینم. اما در مورد آثار ژانگ ییمو قضیه فرق میکنه. واقعا فیلم های این کارگردان رو دوست دارم. با فیلم هاش راحت ارتباط برقرار می کنم و به نظرم بهترین کارگردان دنیاست از هر نظر. نیاز مخاطب رو درک میکنه و فیلمی که میسازه کاملا تو مشتش ه. از بازیگران فیلمش بهترین نمایش و بازی رو می گیره و برای تک تک اشیاء و اجزای فیلمش حرمت و ارزش قائله. از موسیقی و رنگ ها به بهترین شکل استفاده می کنه. واقعا بهترین موسیقی های سنتی کشور پهناور چین رو میشه در آثار ییمو شنید. استاد استفاده از لوکیشن ها و مناظر بکره. و حس طبیعت دوستی و علاقه به رنگ ها در فیلمهاش موج میزنه. اینها ویژگی های آثار ییموست که در این فیلم هم به وضوح قابل مشاهده است و البته او استاد به تصویر کشیدن آداب و رسوم، تاریخ و فرهنگ کشورش هم هست. زیستن در کنار نمایش زندگی یک خانواده چینی، تاریخ چند دهه چین رو به تصویر می کشه. تاریخی که به قبل و بعد از پیروزی حزب کمونیست به رهبری مائو تسه تونگ علیه نیروهای ناسیونالیستی چیانگ کای شک مربوط است. ژانگ ییمو در این فیلم انتقاداتش رو به حکومت مائو و انقلاب او به صراحت بیان میکنه. فیلم از نیمه به بعد پر است از شعار، پرچم، عکس و پارچه های تبلیغاتی حزب کمونیست و مائو و زیرسوال بردن همه اینها توسط کارگردان. حزب کمونیست حزبی بود که بر پایه دفاع از حقوق کارگر و کشاورز بنا نهاده شد و دنبال رو سیاست های مارکسیسم بود اما در این فیلم این سیاست ها زیر سوال رفته و اتفاقا عامل بدبختی مردم معرفی می شود. برای مثال سکانسی که پروفسور بیمارستان به خاطر سیاست غلط سرکوب روشنفکران بازداشت شده و سه روز بدون غذا مانده و نمی تواند در زمان اضطرار به داد بیماران برسد. انتقادهای زیادی بر سیاست های مائو وارد است مانند قضیه «انقلاب فرهنگی/ سرکوب روشنفکران » و «جهش بزرگ به جلو» که باعث کشته شدن میلیون ها نفر در چین بر اثر قحطی شد.

گونگ لی در این فیلم یکی از بهترین بازی هایش را ارائه کرده و به نظرم بعد از فیلم «فانوس سرخ را برافراز» از همین کارگردان، بهترین بازی او در «زیستن» است. و البته از بازی خوب گِ یو نباید غافل شد که به زیبایی نقش مرد و پدر فداکار را بازی کرده است. او آنقدر رئال و واقعی بازی می کند که بیننده با هر گریه او اشک میریزد و با شادی اش خوشحال می شود. فیلم رگبار تراژدی است و پر از مصائب. فراز و نشیب ها و سختی های طاقت فرسای خانواده نجیب زاده چینی در مسیر پر پیچ و خم زندگی. پر از حسرت ها، افسوس ها، عبرت ها و درس هایی که هرگز رنگ شعار به خود نمی گیرند. زیستن نماد پدر و مادر دلسوز و فداکار است. تصویر رنج های اجداد و نیاکان ماست فارغ از ملیت، قومیت، فرهنگ و سرزمین. رنج هایی که در نبود امکانات و جامعه متمدن کشیدند تا دنیایی آرام و راحت را برای ما به ارث بگذارند.