Shanghai Nights
Shanghai Nights

Shanghai Nights

The Very Best Christmas Songs Ever


با اینکه ایام کریسمس به پایان رسیده، اما تو این روزای سرد گوش کردن به آهنگ های مخصوص کریسمس بدجوری می چسبه. دو آهنگ پیشنهادی من برای زمستان امسال:






ترانه اول از بینگ کرازبی بهترین ترانه کریسمسی هست که تا حالا گوش کردم. در جهان 50 میلیون نسخه ازش به فروش رسیده و این فروش در کتاب رکوردهای گینس به ثبت رسیده. فوق العادست این آهنگ!

ترانه دوم رو اخیرا پیدا کردم و به نظرم خیلی قشنگه و مثل ترانه اول با این حال و هوا کاملا همخونی داره. به امید اینکه خوشتون بیاد. ;-)

پرونده یک نابغۀ انگلیسی (در ستایش ریچارد کورتیس)

[این ترجمه و یادداشت در پی تاثیر شدید فیلم «عشق واقعی» بر روی نگارنده است. فیلمی که مرا در پایانش به دست زدن و تشویق کارگردان واداشت و باعث شد تا بخواهم درباره کارگردان اش بیشتر بدانم.]



ریچارد والی آنتونی کورتیس (متولد 8 نوامبر 1956) یک انگلیسی متولد نیوزیلند، فیلمنامه نویس،  تهیه کننده موسیقی، تهیه کننده فیلم و سریال، بازیگر و کارگردان است که در درجه اول به خاطر فیلم های کمدی/ رمانتیکی چون «چهار عروسی و یک مراسم تدفین»، «خاطرات روزانه بریجیت جونز»، «ناتینگ هیل»، «عشق واقعی» و «دختری در کافه» شهرت دارد. او به همان میزان به خاطر فیلمنامه نویسی سریال های طنز تلویزیونی همچون «افعی سیاه»، «مستر بین» و «کشیش دهکدۀ دیبلی» شهرت دارد. او همچنین بنیانگذار مؤسسه خیریه بریتانیایی «Comic Relief» است.



در اوایل زندگی


کورتیس در شهر ولینگتن نیوزیلند متولد شد و پسر گلینیس اس و آنتونی جی کورتیس (مدیر اجرایی شرکت آنلیر)  است.  کورتیس در مدت دوران کودکی اش به همراه خانواده در چندین کشور مختلف از جمله سوئد و فیلیپین زندگی کرده است. هنوز بخشی از خانواده او در سیدنی استرالیا زندگی می کنند. کورتیس از سن 11 سالگی در انگلستان زندگی کرده.  او دوران تحصیلش را در مدرسه پاپلویک آغاز کرد (جایی که برادر کوچکترش نیز درس می خوانده است). برای مدت کوتاهی در دهه 1970 کورتیس در وارینگتن زندگی کرده است؛ جایی که او در مدرسه گرامر اپلتونش حضور داشت، قبل از اینکه بورسیه تحصیلی ارزشمند مدرسه هارو در لندن را برنده شود. او موفق به دریافت مدرک ممتاز زبان انگلیسی و ادبیات از کالج «کرایست چرچ» آکسفورد شد و در آکسفورد بود که او «روآن اتکینسون» را ملاقات و شروع به همکاری با وی کرد.



در اوایل حرفه نویسندگی


او همکاری اش با روآن اتکینسون را در دانشگاه آکسفورد آغاز کرد و اولین نمایشنامه خود را در کنار روان اتکینسون با نام «حاشیه ادینبورگ» نوشت. به خاطر بازتاب مثبت این نمایش، در سال 1978 کورتیس از طرف رادیو بی بی سی (به همراه اتکینسون) برای نوشتن مجموعه «مردم اتکینسون» به خدمت گرفته شد.
بعد از آن فعالیت نویسندگی خود را با نوشتن آثار کمدی برای سینما و تلویزیون آغاز کرد. او نویسنده ثابت سریال «اخبار ساعت 9» بود. همچنین به همراه «هاوارد گودال» ترانه سرای بسیاری از ترانه های این برنامه بود و البته در کنار روان اتکینسون طرح های برنامه را می نوشت. کورتیس به همراه «فیلیپ پاپ» ترانه سرای ترانه «Hee Bee Gee Bees» بود که در سال 1980 منتشر شد.
اول با اتکینسون، سپس با بن التون او فیلمنامه سریال تلویزیونی «افعی سیاه» را نوشت که از سال 1983 تا 1989 پخش شد. هر فصل سریال مربوط به یک برهه از تاریخ بریتانیا بود. اتکینسون نقش اول سریال بود به کلی، اما کورتیس تنها فردی بود که تا آخر سریال، فیلمنامه تک تک اپیزودها را نوشت.

روان اتکینسون و ریچارد کورتیس، همکاری خود را با سریال کمدی «Mr. Bean» که از سال 1990 تا 1995 پخش شد ادامه دادند. کورتیس قبل از سریال مستر بین، طرح اولیه فیلمنامه چندین فیلم را نیز نوشته بود. اولین آنها «مرد قدبلند» در سال 1989 بود. کمدی رمانتیکی که در آن بازیگرانی چون جف گلدبلوم، اِما تامسون و روان اتکینسون ایفای نقش می کردند. بعدها در سال 1991 فیلم تلویزیونی «برنارد و جنی» به عنوان دنباله ای بر آن ساخته شد.

در سال 1994 کورتیس فیلمنامه سریال «کشیش دهکدۀ دیبلی» را نوشت و خانم داون فرنچ در آن نقش اصلی را بر عهده گرفت. در یک نظرسنجی اینترنتی در سال 2004 برای انتخاب بهترین سریال طنز و کمدی تلویزیونی تاریخ بریتانیا، «کشیش دهکدۀ دیبلی» در جایگاه سوم نشست و سریال «افعی سیاه» دوم شد. و این افتخاری بود برای کورتیس. زیرا اولین فیلمنامه نویس بود که دو سریال از او در لیست Top10 سریال تاریخ بریتانیا جای داشت.



سینما


کورتیس در سال 1994 با نگارش فیلمنامه فیلم کمدی رمانتیک «چهار عروسی و یک مراسم تدفین» موفقیت چشمگیری بدست آورد. فیلمی با شرکت هیو گرانت، اندی مک دوئل که با بودجه ای اندک توسط کمپانی بریتانیایی Working Title Films تولید شد. این فیلم پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای بریتانیا در آن زمان شد؛ از هیو گرانت یک ستاره بین المللی ساخت و کورتیس را به شایستگی تا نامزدی اسکار بهترین فیلمنامه به جلو پرتاب کرد. اما ریچارد کورتیس در آن سال اسکار را به کوئنتین تارانتینو به خاطر فیلمنامه فیلم «پالپ فیکشن» باخت. و البته در رشته بهترین فیلم سال نیز اسکار را به «فارست گامپ» واگذار کرد.
فیلمنامه بعدی کورتیس هم برای کمپانی
Working Title Films بود. «ناتینگ هیل» محصول 1999 با شرکت هیو گرانت و جولیا رابرتز که رکورد فروش فیلم چهار عروسی... را شکست و پرفروش ترین فیلم تمام دوران بریتانیا شد. داستان درباره مسافر تنهایی بود که صاحب کتابفروشی است و عاشق مشهورترین ستاره سینمای جهان می شود. کارگردان این اثر راجر میشل بود.

چند سال بعد دوباره با همکاری تیم قبلی و کمپانی Working Title Films فیلمنامه «عشق واقعی» را نوشت و اینبار خودش فیلم را کارگردانی کرد. کورتیس در مصاحبه هایش اذعان کرده بود که فیلم محبوبش فیلم «نشویل» رابرت آلتمن است و ساختار چند کاراکتری «عشق واقعی» قطعا متعلق به آلتمن است و از فیلم او گرفته شده است. فیلم انجمن بهترین بازیگران بریتانیایی بود: هیو گرانت، کالین فیرث، بیل نیقی، اِما تامسون، لیام نیسون، الن ریکمن و کیرا نایتلی. داستان درباره تعدادی از مردم لندن بود که با عشق و عاشقی سر و کار داشتند و این افراد درون داستان به صورت نامحسوسی به هم ربط داشتند. اتفاقات فیلم چند هفته مانده به کریسمس رخ میداد که در نهایت به کریسمس منتهی میشد. این فیلم جایزه بافتا بهترین فیلمنامه را برای ریچارد کورتیس به ارمغان آورد.

بعد از آن کورتیس فیلمنامه فیلم تلویزیونی «دختری در کافه» را به رشته تحریر درآورد. فیلم در سال 2006 برنده 3 جایزه امی شد. یکی از جوایز به خاطر فیلمنامه ممتاز و برجسته، به کورتیس تعلق گرفت.
در ماه می 2007 او به خاطر موفقیت های پی در پی فیلمنامه نویسی برای سینما/ تلویزیون و فیلمسازی اش، به عضویت آکادمی هنرهای سینمایی و تلویزیونی بریتانیا (بافتا) / British) Academy of Film and Television Arts) درآمد.



مبارزه


کورتیس بنیانگذار دو مؤسسه خیریه با نام: Comic Relief و Make Poverty History می باشد. او کنسرت هایی با باب گلدوف سازماندهی کرد (به خصوص در آفریقا) و بر علیه فقر مبارزات و تبلیغات وسیعی انجام داد و پیشنهادات خود را با احزاب سیاسی مختلف در میان گذاشت تا فقر را ریشه کن کنند.

او با تهیه کننده American Idol گفت و گو کرد تا نمایشی در آفریقا ترتیب دهند و سلبریتی های این برنامه به آفریقا سفر کنند و از نزدیک فقر را لمس کنند. نمایشی که با نام «American Idol: Idol Gives Back» اجرا شد. 

(+)

***********************



10/10


بعضی از انسان ها خیلی بزرگ اند. بزرگ به معنای واقع کلمه. در تمام مراحل زندگی موفقند، یعنی خودشون میخوان و باید موفق باشند! در تاریخ بشر کم نبودند اینجور افراد که به معنای واقعی از تمام مواهب الهی و قابلیت هاشون بهره گرفتند. انسان هایی که آنقدر در راه پیشرفت سرعت گرفتند که حتی در مسیر ترقی از خودشون هم سبقت گرفتند و خودشون رو هم پشت سر گذاشتند. چه خوبه همیشه از این افراد نام ببریم و ازشون تقدیر کنیم؛ شیوه و راه زندگیشون  الگویی باشه برای ما تا مانند اونها باشیم و سعی کنیم در زندگی به جایی برسیم تا از خودمون عبور کنیم. خود خلق شده و خودی که مثل بقیه انسان های معمولی خداست. سعی کنیم متفاوت زندگی کنیم، متفاوت بیاندیشیم و یک انسان متفاوت و جدید باشیم؛ نه مثل بقیه، نه مثل خودمون!

هفته پیش همونطور که در اول پستم اشاره کردم فیلم «عشق واقعی» رو دیدم. عجب فیلم باحالی بود! واقعا مدت ها بود لذت یه فیلم باحال رو نچشیده بودم. مگر میشه واژه عشق رو معنی کرد؟ مگه این همه شاعر و نویسنده در طول قرن ها تونستند این کلمه رو به طور کامل تعریف کنند؟ اما این فیلم تونست در تعریف «عشق» موفق باشه و به بهترین شکل اونو معنی کرد. به خاطر سرچ فیلم های مخصوص کریسمس تو گوگل با این فیلم آشنا شدم و گرفتمش. هر سال این موقع که میشه حس گوش کردن به آهنگ های کریسمس میاد سراغم و همینطور دیدن فیلم هایی با تم کریسمس. از قدیم، از دوران بچگی به کریسمس علاقه داشتم. و همیشه حسرت میخورم که چرا همچین عید زیبایی رو بقیه کشورهای غیر مسیحی ندارند تا از کنار هم بودن در زمستان و تعطیلات برفی با آداب و رسوم مخصوص به خودش لذت ببرند. کلا به بابانوئل و کریسمسش علاقه خاصی دارم. بگذریم. الان که 6 روز مونده به کریسمس و اتمسفر کریسمس در تمام دنیا حاکم شده، توصیه می کنم این فیلم زیبا رو تهیه کنید و ببینید. یک فیلم شدیدا تاثیر گذار با بازی های حرفه ای و موسیقی بسیار زیبا. فیلمی از ریچارد کورتیس عزیز. ریچارد کورتیسی که دل میلیون ها نفر در جهان رو با خلق کاراکتر مستر بین شاد کرد. البته خود روآن اتکینسون هم در خلق این کاراکتر سهم بسزایی داشته و یکسری از قسمت های این سریال توسط رابین دریسکل نیز نوشته شده. اما همیشه فیلمنامه نویسان مظلوم و گمنام بوده اند و معمولا اسمی ازشون برده نمیشه. اما ریچارد کورتیس با این فیلمش باعث شد که این دیوار ناشناس بودن فیلمنامه نویس فرو بریزد و بفهمم که او نویسنده سریال محبوبم «مستر بین» هم بوده است. بفهمم که او یک نابغه است!

The Amazing Spider-Man


9/10


به عنوان یکی از طرفدارای نسبتا دو آتیشه کاراکتر سینمایی اسپایدرمن از این فیلم بسیار لذت بردم. حتی فراتر از انتظاراتم بود و هیچوقت فکر نمی کردم از سه گانه سم ریمی قشنگ تر بشه. از اونجایی که وسواس زیادی روی کیفیت فیلم ها دارم، چندین ساله که نه تنها دیدن فیلم پرده ای رو کنار گذاشتم بلکه تمرین کرده ام تا برای دیدن آثار جدید ریاضت بکشم و جایزه صبرم را با دیدن دی وی دی های اوریجینال و با کیفیت بگیرم. حتی به دی وی دی های معمولی که چند هفته قبل از عرضه DVD Version ها میاد هم اکتفا نمی کنم. بنابراین بعد از چندین ماه بالاخره امشب همراه خانواده این شاهکار قابل تحسین مارک وب را تماشا کردم. اکشن خاصی بود. اکشنی که برام تازگی داشت و نمونه اش رو ندیده بودم. شما وقتی از اکشن حرف می زنید، طبعا المان های مشخصی مد نظرتون هست و مخاطب وقتی صحبت شما مبنی بر تعریف یک فیلم اکشن را می شنود همان المان ها در ذهنش پدیدار می شود. اما این فیلم تعریف جدیدی از اکشن را ارائه کرده بود و قطعا تبدیل به جهش و دریچه جدیدی برای فیلم های ابر قهرمانی خواهد شد. جنس این اکشن را حتی در فیلم های نولان و بتمن های او ندیده بودم (البته هنوز خیزش بتمن را ندیده ام). اکشنی که ریتمش خاص و جدید بود. اکشنی که فضا و اتمسفرش حتی در سکانسهای بدون تنش و نماهای آرام مربوط به گفت و گو ها تاثیر داشت و آنها را پر هیجان کرده بود. 



درحالی این یادداشت را می نویسم که کاملا از دیدن این فیلم غافلگیر شده ام و همچنان مبهوتم. فیلمنامه فیلم بسیار پخته تر و تمیز تر از سه گانه قبلی اسپایدرمن است. اگرچه فیلمنامه در پرداخت شخصیت بدمن، دکتر کرت کانرز (The Lizard) کمی ضعیف عمل کرده بود و به درستی روحیات و خصوصیات اخلاقی اش را واکاوی نکرده بود و سرگذشت پدر و مادر پیتر پارکر را در میانه فیلم به حال خود رها کرد اما جمعا فیلمنامه خوب و پخته ای بود. از بازی اندرو گارفیلد خیلی خوشم اومد و به نظرم کاملا کاراکتر اسپایدرمن بهش میومد. هرچند بازی دلنشین توبی مگوایر در سه گانه سم ریمی قابل ستودن بود و انتخاب درست و به جایی بود برای کاراکتر مرد عنکبوتی اما اندرو گارفیلد هم به زیبایی توانست از عهده این نقش برآید و خیال طرفداران اسپایدرمن محبوب را راحت کند. نقشی که بسیار سخت است و درآوردن روحیات فردی مظلوم و درسخوان در کنار فردی مددجو و مسئولیت پذیر که دغدغه نجات جان بشر دارد با شیطنت ها و بازیگوشی های منحصر بفردش به صورت همزمان کار هر بازیگری نیست. 



شایان ذکر است که بازی اما استون در نقش معشوقه اسپایدرمن به مراتب قابل قبول تر و بهتر از کریستن دانست در سه گانه قبلی بود. کلا اما استون نسبت به کریستن دانست دوست داشتنی تره. دوباره برگردیم به سمت داستان. بسیاری از نقاط داستان از مرد عنکبوتی 1 گرفته شده بود و اقتباس بدون تصرفی بود از کمیک استریپ. اما آنچه که آن را نسبت به فیلم اول سم ریمی متمایز و پذیرفتنی تر می ساخت همان دخل و تصرف های فیلمنامه نویس در کل اثر و کمیک استریپ آن بود. دقیقا همان کاری که کریستوفر نولان با سری بتمن خود انجام داده است. فیلم مارک وب بسیار بیشتر شخصیت پیتر پارکر را زمینی و از جنس خود ما نشان می دهد. این به این معنا نیست که پیتر پارکر سم ریمی نتوانسته بود حقیقی و زمینی جلوه کند. اما اسپایدرمن شگفت انگیز بیشتر به سمت واقعی کردن داستان پیش رفته بود و همین عامل موفقیت آن است. برای مثال فیلمنامه نویس این سری با کسی شوخی نداشت و کاری کرد که اسپایدرمن توسط پلیس با اسلحه و مهمات مدرن دستگیر شود!



سطح سکانسهای رزمی و مبارزات اسپایدرمن هم در حد ایده آل و حرفه ای بود و به شخصه از آنها لذت بردم. در پایان باید بگم که این فیلم تمام انتظاراتم را برآورده کرد و در تمام زمینه ها از داستان، بازیگری، فیلمبرداری گرفته تا جلوه های ویژه و تدوین نمره اش از 10، بالای 8 بود. از همین حالا مشتاق دیدن نسخه بعدی اسپایدرمن شگفت انگیز که قرار است همین کارگردان بسازد و در سال 2014 اکران شود هستم. مارک وب! خیلی کارت درسته، خیلی آقایی!



ذات عاشورا حدیث بندگی و دلباختگی،

تجلی عشقبازی و دلدادگی،

نمایش رسالت و فرمانبرداری،

جلوه‌ای از جهد و جهاد،

تقدیم آنچه بود به محضر حضرت دوست،

و سرانجام ایثار جان به پای معشوق.

حدیث عاشورا نقل مجلس لاهوتیان بوده و چون گوهری تابناک بر تارک تاریخ بشریت می‌درخشد.

2 نمای کلیدی و 14 نکته خواندنی از حواشی فیلم «مظنونین همیشگی»


[اگر فیلم را ندیده اید این یادداشت را هرگز نخوانید!]


جذابیت و محبوبیت فیلم مظنونین همیشگی بیش از همه مدیون بازی حرفه ای کوین اسپیسی است. اجرایی که برای کوین در آن سال تندیس طلایی اسکار را به ارمغان آورد. او که پیش از این تجربه تئاتر حرفه ای و حضور در فیلم های مختلفی را داشته بود، در فیلم برایان سینگر بهترین اجرای عمرش تا آن زمان را به نمایش گذاشت. تاثیر بازی او آنقدر زیاد است که من با دیدن بازیگریش در این فیلم طرفدارش شدم و پس از آن سعی کردم تمام فیلم هایش را ببینم. و هرچه گذشت بیشتر به این مساله ایمان آوردم که اساسا تمام فیلم مدیون کوین اسپیسی است نه برایان سینگر کارگردان. شاهد این مدعا فیلم های بعدی این کارگردان است که کاملا سیر نزولی دارند. البته نباید نقش فیلمنامه نویس و تدوین گر را نادیده گرفت. مسلما کوین اسپیسی در کنار فیلمنامه حساب شده و غافلگیر کننده کریستوفر مک کوآری توانست توانایی هایش را به نمایش بگذارد. این مقدمه بهانه ای بود برای تحلیل دو نمای کلیدی فیلم مزبور. نمای اول مربوط به اولین حضور وربال کینت (کوین اسپیسی) در اتاق بازجویی می شود. نمای مدیوم شات از وربال، زمانیکه به کاغذ ها، مدارک، عکس ها و اطلاعات مجرمین بر روی دیوار به صورت کاملا زیرکانه نگاه می کند:



در این نما ظرف مدت چند ثانیه او به دقت به تمام اطلاعات درشت روی دیوار نگاه می کند و به سرعت در ذهنش داستان هایی بر اساس آنها طرح می کند. داستان هایی از این قبیل که وجود خارجی ندارند، هرگز برایش اتفاق نیفتاده اند و به کل زاییده خیالش هستند:


- یه بار من تو یه سلمونی در اسکوکی ایلینویز بودم. اونجا یه مردی بود به اسم کیپ دیسکین؛ بزرگ و چاق. منظورم اینه که خیلی چاق. اون صبح ها خیلی استرس داشت.


- وقتی در گواتمالا لوبیا می چیدم ما زیر درختا قهوه تازه درست می کردیم. قهوه خوبی بود...


در ادامه فیلم وربال چندین بار از داستان های ساختگیش در بازجویی استفاده می کند. او حتی اسامی مثل ردفوت و کوبایاشی (وکیلش) را درون همان اتاق خلق می کند. 


نمای دوم به جایی ختم می شود که وربال نام کوبایاشی را از نوشته زیر ماگ قهوه خوری که در دست مامور بازجویی، دیو کوجان (چاز پالمینتری) است پیدا می کند. وقتی در حال نوشیدن قهوه است با نگاه تیزبینانه اش این اسم را از زیر ماگ می دزدد:



در انتهای فیلم دیو کوجان وقتی در حال نوشیدن قهوه دیگریست (بعد از اینکه وربال اتاقش را ترک می کند) به صورت ناخودآگاه به کاغذ ها و عکس های دیوار نگاه می کند و آنجاست که متوجه می شود از وربال کینت رودست خورده است.  او در حالی که به مدارک دیوار نگاه می کند حرف های وربال به یادش می آید و تازه به قول معروف دوزاریش می افتد. اینجاست که ماگ قهوه از دستش میافتد و بر روی زمین متلاشی می شود. کلمه کوبایاشی بر روی ماگ تکه تکه شده، آخرین ترفند شعبده بازی وربال کینت است که برای دیو کوجان رو می شود. وربال همانطور که دین کیتون، مک مانوس، فرد فنستر و تاد هاکنی را با حیله هایش فریب داده بود، دیو کوجان را نیز فریب می دهد و سرکار می گذارد. البته با جزئیات و داستان فیلم کاملا مشخص است که تمام ماجرا از اول تا جایی که هر 3 خلافکار (دین کیتون، مک مانوس و هاکنی) توسط کایزر شوزه (وربال) داخل کشتی ترور می شوند واقعیست (همینطور ترور فرد فنستر در میانه فیلم)، اما نام اسامی غیر از این 4 نفر دروغین و ساختگیست. کایزر شوزه هیچکدام از اسامی افرادش را نزد پلیس فاش نمی کند و پلیس را با یک سری افراد خیالی نظیر کوبایاشی بدون هیچ سرنخی تنها می گذارد.



در پایان نظرتون رو به نکات خواندنی حواشی فیلم جلب می کنم:


1. کریستوفر مک کوآری فیلمنامه نویس، کاراکتر کایزر شوزه را از زندگی واقعی یک قاتل و عضو مافیا به نام جان لیست الهام گرفت. جان لیست، خانواده خود را به قتل رساند و به مدت 17 سال ناپدید شد.

2. پرستاری که در بیمارستان در پشت صندوق پذیرش نشسته مادر برایان سینگر است.

3. نقش دیو کوجان، مامور بازجویی که توسط چاز پالمینتری اجرا شد، پیش از این به رابرت دنیرو و کریستوفر واکن پیشنهاد شده بود که هر دو آن را رد کردند.

4. کریستوفر مک کوآری زمانی که در حال نوشتن فیلمنامه فیلم بود، نام کایزر سومه را برای شخصیت بدمن فیلم برگزید. نامی که متعلق به رئیس او بود. کریستوفر مک کوآری به رئیسش اجازه داد تا فیلمنامه را بخواند و وقتی او متوجه شد که نام شخصیت شیطانی فیلم از نام خود او گرفته شده است، تقاضا کرد تا نام را تغییر دهند. بنابراین نام به کایزر شوزه تغییر کرد.


5. کوین اسپیسی برای اینکه حالت معلول بودن دست چپش طبیعی تر به نظر برسد، انگشتان دستش را با چسبی مخصوص بهم چسباند.

6. به آل پاچینو نیز نقش مامور بازجویی، دیو کوجان پیشنهاد شده بود که او به خاطر درگیر بودن در فیلم مخمصه آن را رد کرد. بعد ها پاچینو اذعان کرد که بیشترین تاسف برای رد کردن فیلمی را به خاطر این فیلم و این نقش خورده است. (من که نمی تونم تصور کنم آل پاچینو نقش پلیس در فیلم مخمصه رو رد می کرد و به جاش نقش مامور بازجویی جلوی کوین اسپیسی رو بازی می کرد!!)

7. در طول فیلم، کلمه 'fuck' و مشتقات آن 98 بار استفاده شد.

8. نقش وربال کینت از اول برای کوین اسپیسی نوشته شده بود.

9. کوین اسپیسی به جز بازی در نقش وربال کینت، علاقه داشت در هر دو نقش دیو کوجان و دین کیتون بازی کند.

10. بنیکو دل تورو که نقش فرد فنستر رو بازی کرد توسط کوین اسپیسی به عنوان بازیگر به برایان سینگر پیشنهاد شد. نقش فرد فنستر پیش از این برای بازیگری مثل هری دین استانتن نوشته شده بود.

11. کوین اسپیسی بعد از دیدن فیلم Public Access برایان سینگر در جشنواره ساندنس فیلم 1993، به او گفت که خیلی مشتاق است تا در فیلم بعدی اش بازی کند. درواقع او برایان سینگر جوان را برای اولین بار در آن جشنواره ملاقات کرد.

12. تمام بازیگران کمتر از حقشان دستمزد گرفتند.

13. وربال کینت تنها فردی بود که در ابتدای فیلم چگونه دستگیر شدنش توسط پلیس نشان داده نشد.

14. کوین اسپیسی در هنگام دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد بر روی سن گفت: (خب، کایزر شوزه هرکس که میخواد باشه، مهم اینه که به خاطر بردن این جایزه توسط من، امشب تو خونش جشن گرفته و سرمست و خوشحاله!).


(+)